محل تبلیغات شما



وقتی دلم برا بابام تنگ می شد میرفتم پیش مامانم و ازش میخواستم برام از بابام بگه، این دفعه برام یه خاطره جالب گفت:

من و بابات تازه عقد کرده بودیم، یک روز اومد پیشم و داشتیم حرف میزدیم یهو دیدم بغض کرده سرشو انداخت پایین پرسیدم: احمد جان چی شده؟ گفت یاد بچه های جبهه افتادم خیلی از اونا دلشون میخواست این لحظات و تجربه کنن اما خیلیاشون رفتن. و شروع به گریه کرد

بابای عزیز من هم یه مدت بعد راهی همون سفر شد

خدایا تو شاهدی اونا رفتن با کلی آرزو ما موندیم و راه شهدا کمک کن تا قدم تو راهشون بزاریم و کج نریم.

الهی آمین


از قدیمی‌های محله سی‌متری جی تهران است. خانه ‌کوچک و با صفایش فاصله چندانی با مسجد جواد‌الائمه ندارد مسجد محل که به ازای هر یک مترش، یک شهید تقدیم اسلام کرده است. پسر پیرزن مهرداد رحیمی» و دامادش اصغر بهفر» از همین شهدا هستند شهدایی که دل مسجد این روزها در فراق‌شان خیلی تنگ شده است درست مثل دل پیرزن سر همین دل‌تنگی‌ها بود که لابد پیرزن آن شب قلبش از تپش ایستاد بود جوری احساس عطش می‌کرد. اما او را نه یارای این بود که قدم از قدم بردارد. فقط ناله‌ای سرداد و بعد افتاد چشمانش سیاهی رفت و دیگر هیچ ندید خوب شد والا اگر نه از درد، به یقین از نحوه درمان دق می‌کرد و می‌مرد. قصه چیست؟
 

برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب مراجعه نمایید


اردوگاه گردان‌های ادغامی عمار و ۱۲۶ تیپ هوابرد در شرق گیلانغرب در یک محل و کنار هم تعیین شده بود البته گردان‌ها سازمان خودشان را حفظ کرده بودند ولی فرماندهی مشترک هر دو گردان با عیدی و معاونت گردان‌ها با فرمانده گردان ۱۲۶ بود. روز هشتم مهر ماه 1361هر دو گردان در محوطه اردوگاه جمع شدند و عیدی طرح مانور و مأموریت عملیاتی را توضیح داد که وظیفه ما هجوم به ارتفاع گیسکه و تأمین آن با تصرف تپه‌های جناحین بود و چون کوه گیسکه از سمت شرق به سمت ایران توسط عراق برای جلوگیری از نفوذ و غیر قابل تصرف شدن آن تراشیده و به‌صورت دیواره‌ای صاف درآمده بود بایستی حدود بیست متر از این ارتفاع را بوسیله نردبان‌های قابل اتصال و با بالا رفتن از آنها حین درگیری غیر قابل اجتناب با دشمن طی می‌کردیم.

 

برای مطالعه ادامه خاطره به ادامه مطلب مراجعه کنید


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عمری که میگذره